نوشته : دوکتور محمد سعید «
سعید افغانی »
طبیب بگو مرض من چه و چاره ام چیست ؟
«
قسمت هفتم »
مریض : داکتر صاحب گرامی
، ببخشید شما به نبض مردم آگاه
میباشید ، شرافت و دلسوزی شما قابل احترام است و کاشکی
بمثل شما تعداد کافی اطباء میداشتیم .
فلهذا ؛ لطفآ از اظهار
حالات خطیر من متآثر نه گردید ، من مجبورم نالش های خویش را یکایک بشما اظهار نمایم و از شما علاج اساسی نارامی های خویش را خواهانم
.
محترما ! مدتی است که مکروب های مضر
به بنای جسمی من حمله آور گردیده اند ،
در ابتدآ به آن چندان اهمیت نداده
و گمان میکردم این مکروب ها با استعمال
معنویات از بین خواهند رفت چنانچه چندی من غذا های دارای ویتامینات
مختلف را استعمال نمودم و به سیل و
ساعت تیری و استراحت اکثر اوقات گرانبهای خویش را هدر و از دست دادم .
سالها به عیاشی سپری نمودم و دارایی
پدر را قربان و نثار دم خوشی خود
ساختم ، به موضوعات پیچیده و به مشکلات
اجتماعی متوجه نبودم و قصدآ به مسایل رنجدیده
مردم اعتنای نداشتم و به مقابل
عاطفه مجادله شروع کردم .
واقعآ
من نمیخواستم که از رنج مردم
رنج خویش را تقویه سازم ! بنآ ؛ برای
نفع خود از همه واقعیت ها خود را بی وقوف ساختم ، حتی نمی خواستم که از
گرد و ماحول خویش هم طور شاید و باید واقف باشم .
بیاد دارم روزی من به یکی از دانشمندان
شهر مواجه شدم و او
با این گونه مستی و بی باکی من را با سیمای
خنده تعجب و تمسخر بد رقه نمود و من که اصلآ
نمیخواستم احدی به وضعیت کاکایی
و خشکه کلانکاری من مصادم واقع
شود .
بنآ بمقابل
او قــد علم نمودم و
از جــاده ادب خارج شدم ، حتی خواستم بی احترامی نمایم ، مگر ؛ او دانشمند واقعی
بود، به جنون من پی
برد و او ضاع خویش را به مقابل
من عاملانه مبدل ساخت و اوگفت:
برادر زاده : میخواهم
از صحبت شجاعانه شما جوان
رشید که مایه یی امید من بوده اید ، تصور نه کنید
که من گاهی هم
اسباب رنجش شما را فراهم
سازم ؛ تنها چیزیکه
به شما در داخـل
صحبت عرض نمایم ، همه یی آن باید برای سعادت شما باشد .
ارجمند عزیز : از مدتی است که شما را نهایت شیک احساس می نمایم ،
چنان شیکی که شیک های دنیا از شیکی شما شیک تر
میګردند ، مګر؛ میدانی که دوام شیکی
شما چه خواهد بود ، بنآ میخواهم شما از
یافتن این حقیقت بی جستجو نباشید .
من باو گفتم : اگر شما سراغ داشته
باشید لطفآ بگوید .
اوگفت: با بی خبری ها و عیاشی های خویش مجادله کنید .
من
گفتم: مریضم و با این ترتیب میخواهم
خود را اعلاج کنم .
او گفت : مریض
باید علاج خود را تنها به تشخیص خود نکند ، بلکه به طبیب مجرب
مراجعه
نماید !!!
توصیه او به من تآثیری وارد کرد و همینکه بخود
متوجه شدم و گرد و نواحی خویش را مطالعه
عمیقانه کردم ، فرصت از دست رفته و
مرض به مرحله خطر ناک تر رشد
کرده و حتی مکروب های داخلی
و خارجی به صدد بودند که سلطه
را به دست خود گیرند و
قوام بدنم را در
اندک ترین فرصت مجزا سازند
.
من در چنین حالت هرچند بمدافعه فوری پرداختم
سودی نکرد و هرچند به بی
باکی های خویش ندامت کردم ، فایده یی متصور نبود !!!
بنآ به آطبا ء مراجعه کردم و از چندین سال است که با آطبا ء سروکار
دارم و آطبا ء محیط خویش را یکا یک میشناسم و با همه شفاخانه ها و دواخانه ها تعارف دارم ، مگر؛
برای معالجه من سودی نه بخشید بلکه دردهای جسمی من خطرات ناگواری دارند واین است که بعد از تجسس های زیاد ، بشما مراجعه کردم .
مریض : محترم داکتر صاحب ! باید بگویم که فعلآ سرد و گرم هر دو به طبیتم سازش
ندارند ، خواب من خستگی را اضافه
تر میسازد و بی خوابی
من به بی کاری سپری میشود، معده من به حالات عجیب و غریب روبه رو میگردد و به قانون طبیعی اطاعت
ندارد و ګاهی به مقابل هیچ چیز هیچ کدام حساسیت نشان
نمیدهد ، حتی برای هضم آن هم حاضر نمیگردد و گاهی به چیز
های خیلی خورد و اندک ، فورآ فوران میکنه .
مغز و فکرم نورمال نیست ، اوهام و خیالات در فکر من بمرحله طغیان توصل
نموده اند ، قلب من به اختیار من نبوده و
اختیار خود را به اختیار خود نمیدانم !!!
حریت و آزادی من به بی حریتی
و بی احترامی من و دیگران سرایت میکنه
و هردم و هر دقیقه از طرف مکروب های فاسد و
مخرب مورد حمله و
تاخت و تازی بی موجب قرار داده
میشود ، عـرق و شراینم تحت چنان شرایط نا مساعد قرار داده شده که
حتی دم
خـود را هـم بدم کشیده نمیتوانم و سر انجام شوری
بی شور و گرد و غبار نا ملموس را احساس مینمایم و....
من میدانم : این بی نظمی های
بدن عزیزیم ، از کجا و برای چیست و این حملات غیر مریی مکروب های
مخرب و مفسد چه میخواهند !!!
مگر ؛ یقین کنید که من به چاره
اساسی و علاج بنیادی امراض مسلط بدن
خویس نمیدانم ، بنآ؛ بشما که
طبیب صادق و مجرب میباشید ، مراجعه کرده ام و از شما علاج
درمانهای خویش را خواهانم !!!
باید گفت : اکثر امراض من ساری اند
و امراض ساری را باید علاج فوری کرد ، پس امید
است شما از عاطفه طبی و انسانی خویش دریغ نه فرماید و ... .
شما فرمودید : که درد را با بی دردان به میان نیاورم و مخصوصآ با آنهایکه از درد دیگران لذت میبرند و .... ولی ؛ من مخالف این نظریه بوده و
میگویم : درد را باید با بی دردان بمیان اریم تا از بمیان اوردن درد با آنها ، اهل درد گردند و از جانب هم گمان میکنم
اگر اهل دانش با عاطفه به بی دردان
متوجه نگردند ؛ روز به روز تعداد بی دردان سوء رفتار ، اضافه خواهد گردید
.
شما به توان من اشتباهی دارید که راز
موفقیت کمتر داشته باشم و
فرصت های معقول دیگر را از دست ندهم !!! ولی ؛ من میگویم
: توان
من اگر چه نا چیز باشد ،
مگر ؛ ارزوی من پاک و
مقدس است که حتمآ باید در راه آن مساعی مقدوره
خویش را بخرچ رسانم !!! البته من کوشش
میکنم که فرصت معقول را از دست ندهم .
شما میگوید : « باور
دارم که اگر تشخیص درست
ووسایل معالجه تهیه و فرصت
مساعد گردد معالجه اساسی حتمآ بمیان امده میتواند . مگر ؛ فن اساسی
معالجه نزد من همان
است که زمینه تبادل افکار را فهمیده و وجوه مشترک مساعی را پیدا کنیم
که البته این فیصله بدست رجال دانشمند و اولاد صالح وطن
خواهد بود »
محترما : درست است
که تشخیص دقیق مرض باید کرده شود ، درست است که وسایل معالجه تهیه و فرصت مساعد گردد . مگر ؛ اگر تشخیص دقیق شده باشد و از سالیان دراز وسایل معالجه تهیه
نمیگردید و اولیاء امور
به عیاشی مبتلا و هیچ
نمیخواستند که مریضان اجتماعی صحت یاب
گردند ، در این صورت چاره اساسی چه خواهد بود ؟
آیا ! باز هم در راه تهیه وسایل
معالجه به جهاد ملی و مقدس به پردازند
و فرصت را ولو اگر
چه به شهادت یک تعداد مریضان
هم انجام یابد ، صرفه نه نموده و مساعد
سازند ؟
ببخشید : من اساسی معالجه شما را که توسط تبادله افکار
بمیان میارید ، انکار ندارم و کوشش
شما برای پیدا کردن وجـوه مشترک مساعی در بین رجال دانشمند و اولاد صالح وطن
قابل ستایش است . مگر ؛ نمیدانم که آیا با این آرزوی
پاک ، چطور رسیده بتوانیم ؟
شما خود فکر کنید : تخم های شقاق و اختلاف به کدام اندازه و از کدام منبع فعال تقویه
میشوند و هدف اساسی آنها بمیان آوردن
چنین اختلافات تباه کن چیست ؟
بنآ ؛ اگر مساعی شما برای تفاهم مساعی جمیله
باشند ، جمیل است !! ولی ؛ اگر این
مساعی را از دیگران توقع
داشته باشید ، امکان پذیر نیست . پس ؛
بهتر است شما علم بردار
این تفاهـم گشته ، اولین مریضیکه به حیث یک خاکروب و ملازم عملآ پیروی
شما را بنماید ، من خواهم بود .
محترما : این قدر باید بگویم
که شما از ترس خطر تطبیق این
مفکوره آخیر خویش باید نترسید ، بلکه شب و روز مساعی خود را برای بمیان اوردن تفاهم و
وجوه مشترک بخرچ رسانید و....
« پایان قسمت
هفتم »
دوکتور محمد سعید « سعید افغانی »
سال ۱۳۵۱ هجری شمسی ـ کابل
|