نوشته
: مولانا دوکتور محمد سعید « سعید افغانی »
|
طبیب بگو مرض من چه و
چاره ام چیست ؟
« قسمت پنجم »
طبیب :
درست است ؛ من عقیده دارم که اگر تشخیص
درست و وسایل معالجه تهیه و فرصت
مساعد گردد ، معالجه اساسی حتمآ
بمیان آمده میتواند .
مگر؛ فن
اساسی معالجه نزد من همان است : که
زمینه تبادل افکار را فهمیده و وجوه مشترک مساعی
را پیدا کنیم ، البته این فیصله
بدست رجال دانشمند و اولاد صالح
وطن خواهد بود
.
پس؛ در
این صورت اگر تشخیص درست نشده باشد و از
سالیان دراز وسایل معالجه قصدآ تهیه
نمیگردید و اولیاء مریض به عیاشی و بی
باکی مبتلا و هیچ نمیخواستند که مریضان اجتماع صحت یاب گردند
! چاره اساسی در نزد من ، همان است
که شما فرمودید :
« مریضان
اجتماع به اعضای ضعیف و نحیف خویش ، هر قدر بتوانند در
راه تهیه وسایل معالجه به جهاد ملی و
مقدس بپردازند و فرصت را ؛ ولو اگر چه
به شهادت یک عده مریضان هم انجام
یابد صرفه نه
نموده ، مساعد سازند .
»
من باور دارم :
که تخم های شقاق و اختلاف
استعمارچیان و یرغلگرانیکه
با این وطن عزیز کهنسالی ما
چندین بار در زمینه های مختلف تجاوز
نموده بودند ، منابع
فعال فعالیت این تجاوز شوم و
بقای آنها ، ارتجاعا داخلی بوده .
که از تقویه این روحیه خبیث شقاق و اختلاف ،
بهره برداری سو نموده از منابع تولیدی
مردم و عرق ریزی
طبقه ناتوان سود برده ؛ که
منجر به پسمانی عامه و
صدها نا بسامانی های دیگر گردیده است .
شکی نیست :
که من از اولاد صالح خاک
عزیز خویش در راه بهبود
اساسی اوضاع موجوده توقعاتی
دارم و در راه پیدا کردن
تفاهم مشترک تا آخرین رمق حیات
کوشش میکنم ، و کوشش من آمید است
به این آرزو و ملوث نه گردد که
خود را بدین وسیله به مثل انانی بسازم
که فعلآ بعد از یک سلسله مجاهدات
فریب کارانه دسیاب منفی قرار گرفته اند
و بجز از خوردن و نوشیدن و لوبه هر
وسیله که باشد ، دیگر آرزو و هدف ندارند .
باید گفت : در ضمن
این گونه قیافه ها مردمانی هم دیده میشود که چندین
مرتبه خود را به پایی
مردم انداخته و چندین مرتبه مخالف
منافع ملی فعالیت نمودند
.
بنآ من
نمیگویم که تو به آنها را باید قبول
نه کنیم ؛ بلکه میگویم حق
ندارند که دعوی رهبری مردم
را داشته و عده ساده لوحان
را تکرار کر ده ، خود
را جمع نموده
و به مرتبه
دوم و سوم و یا چهارم هم
موقع استفاده های سو خود را مساعد سازند
.
زیرا ؛ ما
عمر حضرت نوح را نداریم که بارها بالای مردم تجارت
نمایم ، بلکه با این عقیده متوسل شدیم که :
آزموده را آزموده کردن خطا است !
پس ؛
امکان ندارد که حق رهبری را به کسانی
بدهیم که بعد از یک سلسله تجارب منفی،
بازهم به گپ های نرم ،
گرم و چرب ادعای رهبری دارند
. بلکه بهتر است اگر این نوع مردمان
توبه به حق نموده
باشند تحت رهبری اشخاص
مخلص و پاک نیت به مثل خاک روب و ملازم
ایفای خدمت گذاری نموده ، بدی ها و
رسالت خود را بحساب و نیکی بدرقه سازند
.
مریض عزیز را
توصیه مینمایم : توجه
دقیق خویش را بطرف آن دردهای اساسی
اجتماع متوجه سازند ، که در تحلیل ،
تشخیص و تهیه تداوی مفید و هم فرصت مساعد را از دست
ندهیم .
بنآ امید است بعد از
کنجکاوی زیاد در صحبت آینده مشوره طبی را
فراموش نه کنید و بصراحت
بگوید که امراض مهم اجتماعی
ما ، آثار و علایم آن چه
بوده ؟ تا بتوانم در لابراتوار
صحیح طبی دست داشته ،
امراض قــدیم و جدید
را تشخیص نموده و وسایل
معالجه و تداوی را به معاونیت
اطبآ دانشمند و مخلص وطن عزیز
و همکاری مریضان آماده و مهیا سازیم .
مریض
:
تصور میکنم که شعور و سوزش نا بسامان و بی پایان
!!! عجیب است نمیدانم نصیب آخری من چه
خواهد بود! ومعلوم نیست که این طپش و
نالش من پایان خواهند یافت ویانه خیر ؟ وضع پسر
یک تن از غربا و فـقرآ
وطنــم ؛ که طفولیتش به
مشکلات و محرومیت ها سپری شده ،
فراموشم نمیشود .
مردم « قوم » ده و قریه
ام که در صد ، نـود و نـو ؛ عــاجز و
بیچــاره بودند ، اکثرآ نان
جواری به شکم سیر نمی یافتند .
به قرضدار دوامدار میزیستند ، در
فصل زمستان با حیوانات درخانه های
تاریک و دود گرفته زندگی میکردند
، دوای را برای مریضان خویش نمی
یافتند و تشخیص مرض توسط اطبآ صورت
نمیگرفت .
اکثر تداوی را زنان
پیر و مردان سال خورده توصیه میکردند
و یا کدام حکیم جی یونانی
که در حقیقت از طب یونانی هم واقفیت درست نمیداشت ،
هدایت میداد.
دوای مروج
عبارت از : جوانی ، بادیان ،
هلیله ، بارتنگ ، خاک شیر ، ثنا ، اسفرزه و امثال آن
استعمال داشت و دم و دعا و تعویذ
و طومار ، جادو رواج بود
.
اکثر مردم
ده و قریه حیات و عمر عزیز خود را به بیکاری ،
گشنگی ، بی لباس و
بی درمــانی صحیح سپری میکردند
، نمیدانم عوامل اصل چـه
بوده ؟
مگر ؛
در ظاهر ملک و کلانتر صاحب قریه
و ده ، از غیرت و شهامت
با مردم داخل صحبت میشدند
و یکی را به کله دیگر استعمال میکردند
.
عرف و عادات مردم :
زیر بار سیال داری ؛ روز
بروز بدبختی ها را اضافه تر میساخت
، و از جانب هم « صوبه دار ، کوتوال ،
قومندان و حاکم صاحب » به نظر مردم فوق
تر از نــوع انسان جلوه مینمودند و به فکر خدمت
گزاری و رهنمای به مردم و به میان آمدن عدالت اجتماعی نبودند
!
ملا صاحب ،
مولوی صاحب و مولانا صاحب
: روحیه معنی را
در لباس و مبالغه گوی سراغ داشت و ثواب
و مال را در غیر مورد ، مخالف از روحیه
اسلام تلقین مینمودند .
خود سری طبقات حاکم :
مسلط به مقدرات مردم بدرجه اخر توصل
نموده بود ،امید بهبود اوضاع
به نا امیدی ها مبدل گشته و درد و سوز
اصلاحات اجتماعی در سینه ها کرخ به نظر
میامد.
صله و عاطفه :
در تحت شعاع گندی و گندی بازی ؛ پره و
جنبه تا یک اندازه موجودیت داشت ، منافع
اجتماعی صدقه ، منافع
فردی چند تن از اولیا زورګیر و جابر و دسیسه کار قرار
گرفته بود و معقولیت هم در عین همین ساحه
فعالیت می نمود
.
چندی بعد
جوان شدم ! و
جوانی من هم در همین شور
و سوز نا بسامان و بی پایان خاتمه یافته
، مگر ؛ جای
شکر بوده که پدر
بزرګوارم مولانا عبدالمجید
« صافی » شخصی صالح و معقول بوده .
همه مردم با او اخلاص داشتند ،
در تحت تربیه او توانستم با افکاری مواجه شوم
که تمیز خوب و بد را کرده ، غریزه خدمت اجتماعی خویش را نشوه
و نما دهم .
او بارها
بمن توصیه می نمود که خدمت به مردم
بی چاره را موجب سعادت دایمی دانسته
باشید و غرض من ، از علم و با سواد شدن
شما همین است که شما باید خیر رسان و خادم مردم باشید
!!
او ریاکاری را بد میدانست ، از تظاهر متنفر بود
، به حال مردم بیچاره میگریست و میگفت : امید
اصلاح این نابسامانی ها از کی شده
میتواند ؟
او شور و
سوز خدمات اجتماعی به مردم داشت و در راه اظهار شور و سوز خدمات
اجتماعی خوف و ترس از احدی نمیکرد و خدمات اجتماعی او
به همه مردم ولایت لغمان
در وقت جهاد استقلال افغانستان
و به تعقیب آن در جنگ های وطنی ؛ که
مردم ولایت لغمان در آتش « جنگهای قومی » میسوختند ،
واضح و ثابت است .
او با تاثیر و
نفوذ مذهبی خویش که در
بین مشرقی داشت ؛ توانست
صدها فجایع را اصلاح و در عین
صحنه آتش جنگ ؛ اصلاح
طرفین را بمیان آورد
.
پدر
بزرگوارم : شخص فقیر ، مدرس و استاد بود
، کتابهای منطق و فلسفه و الهیات را
تدریس مینمود و در عین حال
قانع تصوف و عابد بوده
، تقوی و پرهیزکاری را دوست
داشت .
او به
قوم صافی بوده ، مگر ؛
تعصبات قومی را طرفداری
نمیکرد . او چند جریب
زمین که داشت بدست خود کشت و زراعت
می نمود و نفقه عیال خود را از همین
مدرک تامین می نمود ، استغنای
او شهرت داشت ؛ عاجزی ،
توکل و جرآت او معروف است
.
مـریض :
تصور میکنم که
شور و سوزش نا بسامان و
بی پایان !!! عجیب و غریب است .
من سالها در خانه فقیری پدر اکثر به نان
و لباس نهایت عادی زیست داشتم ،
خواب من اکثر به توشک و توشکچه و بالشت و قالین صورت نگرفته ،
بلکه با گلم و بوریا ؛ سروکاری
داشتم .
پدر من :
مهماندار بوده ، مردم با او رفت و آمد زیاد داشت . مگر
؛ نمیدانم راز اصلی چه بود ؟ که او مهمان های خود را
به جواری و دال و نان عادی و بی تکلیف راضی و خوش نګه
میداشت!
نوت : شاید اخلاص
و بی الایشی و تحلیل درست اوضاع به نزد
مخلصین او، ارزشی زیاد داشت . به هر صورت
؛ حکایت های جوانی من نهایت زیاد
و حاصل آرامی من و قوم و قبیل وطنم
نهایت اندک بنظرم آمده.
شاگرد
بودم ! معلم ، استاد و اداره چی گشتم
! سوختم ، ساختم ، شنیدم و گفتم !
مگر ؛ بجز از طبقه عاجز و
بیچاره نتوانستم که طبقه
ظالم و زور گیر را به عواقب
خطیر و ناگوار فهمانده بتوانم
.
واقعآ این طبقه خود سر و
زورگیر ؛ آن قدر عاشق منافع
شخصی و آنی خود گشته که سنجش
منافع دایمی خود را هم کرده نمیتوانند ،
تحلیل اوضاع را از دست داده و حیات
هزاران عقلآ و دانشمندان ملی که سرمایه
حقیقی ملت بودند ، به تباهی
مواجه ساخته اند .
من در دوره
جوانی : اکثر با رجال مستبد مواجه شده ام
و اختیار من به دست اشخاص نا معقول و نا عاقبت
اندیش بود ؛ هر چند به آنها مجادله مستدلانه نمودم ،
سودی نه بخشید .
حتی من
بوقتی هم تصادف نمودم که از خود هم
مایوس شدم و خیال وتصور نمودم که
شاید دنیا دیگر هم بدین
منوال باشد و شاید من خطا
کرده و حق با آنهای باشد ، که کجروی مینمایند
.
ولی ؛
فرصت به من مساعد شد که از
دنیای د یگر « کشور دیګر » هم دیدن
نمایم ! وقتیکه اوضاع
دنیا دیگر را مطالعه نمودم ،
دانستم که ګپ چیست و علت
چه بوده ؟
دانستم که
در دنیا د یگر ؛ بمثل بی
عقلان مستبد و زورگیر وطن
ما ، وجود
ندارند !
این مستبدین
بدون چال و فریب ، هیچ برای ساختن
قانون صحیح و تعمیل آن
حاضر نمیباشند و بجز از منافع
شخص ، منافع اجتماعی و منافع
دایمی خود را هم در نظر
ندارند .
بنآ ؛
اینک هم میسوزم و هم
شوری در دل و ضمیرم حملات اجتماعی
دارد ! مگر ؛ بدبختانه هیچ چانس موفقیت را
برای خدمت کردن به وطن و
مردم بیچاره خود سراغی
ندارم و روز به روز ، مشکلات
و بدبختی های این ملت بیچاره اضافه تر
میگردد .
بصراحت میگویم :
ــ اکثر تحقیق
اقامه دعوی و فیصله ها بنظرم خطا جلوه میکند .
ــ قوانین و مقررات
از رموز تمایل طبیعی مردم اگاهی
و واقعیت ندارد .
ــ عقده های
اجتماعی و پسمانی ها روز بروز اضافه
میګردد .
ــ سیاست
داخلی و خارجی درست نیست .
ــ جلب
توجه و حل مشکلات را درست ، معقول و
منطقی کرده نمیتوانند.
ــ تشخیص درست ،
وارسی در موقع و فرصت مساعد درک ندارد و
عده زیاد نا اهلان بی کفایت و قسی القب بمقدارات مردم مسلط اند
.
پس ؛
نمیدانم نصیب اجری من ، قوم عزیز و و
طن بیچاره ام چه خواهد بود ؟ و معلوم
نیست که این طپش و نالش بی پایان مردم خاتمه خواهد
یافت و یا نه خیر ؟
آیا ! از
قرب وجوار و در همسایه خود شرم نداریم
که ما قوم « شجاع و با غیرت و
نامی » در این قرن قمر به چه بدبختی ها
پسمانی ها موجه میباشیم ؟
آیا ! حرکت
اصلاحات و پیشرفت اساسی را توسط رجال
دانشمندان و شخصیت های باکفایت بمیان نمیاوریم ؟
پس ؛ شما
بحیث طبیب دانشمند و با تجربه ! مصلحت
بدهید که در مقابل چنین
خطرات و تباهی مدهشی ، علاج و چاره اساسی
چه خواهد بود ؟
« پایان
قسمت پنجم »
دوکتور محمد سعید « سعید
افغانی »
دوم حوت
سال ۱۳۵۰ هجری شمسی ـ کابل
|