حکایت ۱۵۱
تاریخ نشر یکشنبه ۱۷ میزان ۱۳۹۰ -
۹
اکتوبر ۲۰۱۱ درین عالم از هرچه بایستنی است نکوتر
ز فرزند شا یسته
نیست
« ؟
»
مرگ بهتر از ننگ
در سال (۷۱) هجری جنگ سختی میان مصعب بن زبیر و
محمد بن مروان در عراق اتفاق افتاد . مصعب به طرفداری از برادر خود عبدالله بن زبیر
(رض) که مردم حجاز ویرا بخلافت نوید داده بودند و محمد نیز بطرفداری از برادر خود
عبدالملک بن مروان که در شام به عنوان خلافت
فرمانروائی میکرد میجنگیدند ، مصعب احساس
شکست نمود و پسر خود عیسی را که در معرکه حضور داشت گفت :
از موقع استفاده کن و بگریز !
عیسی گفت :
هرگز چنین کاری نمیکنم و این ننگ را بر خود
هموار نمی نمایم که زنان قریش بگویند : عیسی پدر خود را تسلیم دشمنانش کرد و جان
خود را نجات داد .
مصعب گفت : پس به مکه برو و عم خود عبدالله را اطلاع بده که
مردم کوفه مرا بکشتن دادند !
عیسی گفت :
این کار هم از دست من نمی آید که خبر مرگ ترا برای قریش ببرم !
اما ای پدر بهتر آنست که به بصره برویم زیرا مردم بصره با امیرالمؤمنین ( عبدالله
بن زبیر ) وفا دارند .
این عمل جایز نیست زیرا میل ندارم که زنان قریش
از فرار من سخن بگویند ! سپس پدر و پسر هر دو در میدان جنگ پایداری کردند تا اینکه
به قتل رسیدند . *****
ناشر : سایت وزین ۲۴ ساعت
www.24sahat.com
سلسلۀ
این حکایات ادامه دارد
|