حکایت۱۵۴
تاریخ
نشر یکشنبه هشتم عقرب ۱۳۹۰ - ۳۰ اکتوبر ۲۰۱۱
چو
در لشکر دشمن افتد خلاف تو
بگذار شمشیر خود در غلاف
« سعدی »
سیاست تفرقه اندازی
در سال (۵۱) هجری عدهء از سپاهیان منصور
خلیفهء عباسی بر وی شوریده در قصر باب الذهب بغداد کار را بر او سخت گرفتند ،
منصور اندیشید که اگر این شورش تکرار شود خلافت از دست او می رود خصوصآ که می
دانست هر دستهء از سپاهیانش هواخوای بعضی از مخالفان او مثل علویان و امویان
و غیره می باشند و برای رسانیدن آنان به خلافت تلاش می کنند.
از این رو قثم بن عباس بن
عبیدالله بن عباس را که در خاندان عباسی سمت بزرگی را داشت و پیر مرد محترمی بود
احضار کرده این قضیه را با او در میان گذاشت و چاره جوئی کرد!
قثم گفت :
من چارهء اندیشیده ام ولی آنرا
نمی گویم ، اما اگر اجازه باشد بکار می بندم زیرا اگر گفته شود بیم آنست که طرف
مقابل از سیاست ما مطلع گردد و مقصود بدست نیاید، اما اگر ناگفته بکار آغاز کنم
ترا برای همیشه از گزند سپاهیان آسوده خواهم ساخت .
منصور گفت :
این چه سخن است ، چگونه من بکاری
که ندانم چیست اجازه می دهم؟
قثم جواب داد:
اگر خلیفه مرا امین و دلسوز خود
میداند باید این اجازه را دهد و اگر مرا امین نمی داند که مشورت با خائن بی مورد
است !
منصور گفت :
برو آنچه می دانی انجام بده !
قثم به خانه برگشت و یکی از
غلامان خود را گفت :
فردا پیش از آنکه من ببارگاه
خلیفه بروم، در سرای خلیفه منتظر من باش و چون وارد شدم بطرف من بیا و لجام استر
مرا بگیر و بگو: ای مولای من ترا بخدا و پیغمبر خدا و جان خلیفه سوگند می دهم که
این پرسش مرا پاسخ بدهی که ایا یمنی ها افضل هستند یا مصری ها؟ من ترا ناسزا می
گویم و لت و کوب می کنم، اما تو اصرار کن و سوگند ها را تکرار کن وهنگامی که پاسخ
مرا شنیدی بیرون برو و از آن وقت ببعد آزاد خواهی بود!
غلام به فرموده رفتار کرد و قثم
بن عباس نیز همانطور که گفته بود بعد از تهدید و ناسزا به غلام گفت :
البته مصر از یمنی افضل است زیرا
پیغمبر خدا ( ص) کتاب خدا ، خانهء خدا ، خلیفهء پیغمبر همه از مصر و در میان قوم
مصر می باشد!
یمنی ها که یک عده از سپاهیان
منصور را تشکیل میدادند از سخن قثم بر آشفتند و یکی از سرداران یمنی بغلام خود امر
کرد که استر قثم را رم بدهد ، او نیز چنان کرد و در نتیجه مصریان و یمنی ها بجان
یکدیگر افتادند.
قثم همان لحظه نزدیک منصور رفته
به او اطمینان داد که از امروز میان سپاهیان تو تفرقه افتاد و دیگر ترا بیم و
هراسی از آنان نخواهد بود ، زیرا هر دسته ای که بر تو بشورند دسته های دیگر به
یاری تو می شتابند!
سلسلۀ
این حکایات ادامه دارد
ناشر : سایت وزین ۲۴ ساعت
www.24sahat.com
|